آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

آرتین به مدرسه ( مهد)میرود

چند روز مونده بود به مهر ماه و من خسته اسباب کشی و تو هم یکمی دلتنگ خونه قدیمی و بازی با مامان ، و نق نق های فراون ،و وابستگی های شدیدت به من ،خلاصه دلمو به دریا زدمو به خودم اطمینان دادم که پرسو جو و حساسیت نسبت به نوع مهد و جای مهد و ،،،، بسته و باید آرتین هر چه زودتره بره به مهد و نزدیکترین مهد ،.  خلاصه رفتم سراغ مهد نزدیک خونمون و سریع ثبت نام کردمو تمام حساسیتامو کنار گذاشتم و توکل کردم به خدااااا ، و تو از اول مهر ماه مثل بقیه نی نی ها رفتی مهد و الان 26 روز از اون روز میگذره و ارتینم دیگه داره عادت میکنه ،  هنوز دلتنگی میکنی اونم فقط قبل رفتن ، بعدش تقریبا یادت میره و سر گرم میشی ، . از مهدت چیزی تعریف نمیکنی ولی جدید...
26 مهر 1393

اتاق آبی

یک ماهی میشه که به خونه جدید نقل مکان کردیم  و حسابی با آرتینی و شیطنتای پسرک سه سال و هفت ماهم  درگیرم ، با تمام نگرانی که بابت تغیر جای خواب ارتین داشتم خوشبختانه پسرکم عاشق اتاق ابیشه ،اتاقی که با اتاق قبلیش خیلی فرق داشت و از سرخابی به ابی تغیر کرده بود و آدمکای کوچولوی روی دیوارش که خیلی دوسشون داره وهر کدوم نمادیکی از ماست ، کو چولوترینشون خودشن و بزرگترینشون بابا دادا ، کلی باهاشون میگیمو میخندیم ، اتاقت و خیلی دوست داری و مراقبی خراب وبهم ریخته نشه .  یه روز که نبودی و خونه مامانی بودی ،حسابی برات سورپرایز اماده کرده بودم کاغذ اتاقتو با موکتتو نصب کردن خیلی خوب شده بود ، من در اتقتو قفل کردم که کسی جز خودت وارد اتاق ...
26 مهر 1393

دلمون براتون تنگ شده

سلاممم به دوستای نازنینم ، خیلی وقته نتونستم به شما سری بزنم و از پسری چیزی بنویسم ، خیلی دلتنگتون شده بودم ، تو این مدت خاطره های جالب و تلخ وشیرین برای من و پسرکم پیش اومده که سعی میکن براتون بنویسم ، از اسباب کشی خونمون و مهد رفتن آرتینم ، کلاسهای مادرو کودک پارک  و شیطنت های پسرکم و  ،،،،،  به امید دیدار هر چه زودتر  همیشه شاد و سلامت و موفق باشید  ...
26 مهر 1393
1